بی صدا،بی ارایش،بدتیپ،بامقنعه و تیپ اداری اومدم شرکت وسایلموجمع کنم ببرم ببرم که دیگه نبینمت ببرم که تموم شه همه چیز ببرم که دیگه هیچوقت نبینمت و بهونه ای برای دیدنت نداشته باشم اومدم بالا سلام کردم مستقیمرفتم سرمیزم و بعدم خواستم که برم صدام زدی گفتی بشین باهات کاردارم ((همیشه وقتایی که دعوامیکردیم ازاین رییس بودنت سواستفادع کردی )) گفتی سماورداره جوش میاد رفتی تواشپزخونه و بعد بادوتالیوان و یه قوری شکسته برگشتی ،گذاشتیشون رو میز شروع کردی به حرف زدن از
عشق من بهت اونقدر پاک و معصومانه و عمیقه که وقتی داشتم به پهنای صورت اشک میریختم و دلم اندازه ی یک دنیا برات تنگ شده بود ،توی شهربه این بزرگی و بین هزاران نقطه ی این شهر ، تومیدون تورو دیدم ساعت حدود 9:55 ، سرمیدون از خونه ی دای داود به سمت خونه خودمون ترمز کردم رد شدی و من دیدمت با همون لباس سرمه ای و باهمون استایل قوز کرده دقیقا سرمیدونی ک تواز راست من واردش شدی چقدر دلم برای خودم سوخت :)))))) چقدر دیدنت خوب بود :))) و منی که داد زدم توماشین و به عابجیم
درباره این سایت